تو که آمدی
تو که آمدی همه چیز عوض شد ...همه چیز سخت شد اما از اون سختی ها که آرامش هم باهاش می آد . از اون سختی ها که با خودش دوست داشتنهای دلچسب رو هم همراه می آره . از اون سختی ها که در نهایت دیگه مال خودت نیستی . شدی مال یکی دیگه . خودتو فراموش می کنی تا یه موجود کوچیکو همیشه توی ذهنت تکرار و تکرار کنی . گاهی اونقدر کلافه ام ....کلافه از این که دیگه هیچی انگار سر جاش نیست...انگار منم دیگه جای خودمو توی این دنیا ندارم .فقط مثل یه ماشین دارم می شورم و می سابم و می دوم و می پزم و لالایی می گم و دوباره تکرار تکرار تکرار ....وسط این کلافه گی ها تو می آی گوشه دامنمو می چسبی و خودتو می کشی بالا تا بغلت کنم . تا بهم هزار تا لبخند بزنی و تمام صورت...
نویسنده :
مامان و بابای فرهام زارع رسولی
8:00